مدیریت را دوباره اندیشه کنیم
وقتی میخواهیم درباره مدیریت و اقتصاد در ایران بنویسیم کار برایمان تا حد زیادی سخت میشود. در همه جای دنیا مدیریت سامانههای اقتصادی نزدیکی قابل تاملی با مباحث علم مدیریت دارد اما در ایران اینگونه نیست. در دانشکدههای مدیریت دروس علم مدیریت به دانشجوها آموزش داده میشود و دانشجوهای مدیریت نیز بعد از اتمام تحصیل به خوبی با تئوریهای مدیریتی آشنا هستند اما این فقط یک روی سکه ماجرای مدیریت در اقتصاد ایران است. روی دیگر این سکه واقعیتی تلخ است که به نظر میرسد گرهها و مشکلات اقتصادی نیز تا حد زیادی به خاطر همین آفت مدیریتی شکل گرفته است. در اقتصاد ایران به وضوح میان تئوریهای مدیریتی با کارکردهای مدیریتی فاصله زیادی وجود دارد. انکار نمیکنم که مدیریت تا حد قابل ملاحظهای به ذوق و شوق و پتانسیلهای درونی افراد برای مدیریتهای بهینه وابسته است اما همین ذوق و شوقها نیز بدونشک برحسب تجربه و فعالیت شکل میگیرند. مشکل اینجاست که در اقتصاد ایران بسیاری از مواقع مدیران حتی این آموزههای تجربی را ندارند. من فکر میکنم که فقط در بوروکراسی ایران است که مثلا میبینیم مدیری یکمرتبه از مدیریت یک واحد سختافزاری برکنار و چند روز بعد به مدیریت یک واحد نرمافزاری گمارده میشود. سادهتر بگویم، تنها در ایران است که میبینیم افرادی وجود دارند که عنوان سازمانی آنها فقط مدیر است اما تخصص آنها ملاک عمل و انتخاب نیست. این افراد امروز امکان دارد مدیر یک سامانه کلان بهداشتی باشند و فردا امکان دارد مدیر یک واحد صنعتی شوند. به عبارتی این افراد واحدهایی را مدیریت میکنند که نه به لحاظ روبنا و نه از حیث زیربنا هیچ ربطی به هم ندارند. بازهم میگویم اگر مدیریت را صرفا اتفاقی بدانیم که آبشخور آن ذوق و درایت فردی است شاید بشود چنین تحولاتی را باور کرد اما مشکل اینجاست که در دنیای امروز همین پتانسیلهای فردی را از یکسو تجربه و از سوی دیگر علم را تقویت میکنند. برای همین است که در کشورهای توسعهیافته عامل موفقیتهای اقتصادی مدیران معرفی میشوند اما در جایی مثل ایران عامل عدم موفقیتهای اقتصادی را مدیران میدانند. بهترین مثال نیز اتفاقهای اقتصادیای است که طی سالهای 84 تا 92 در ایران رخ داده است. در این سالها برخی وزرا و پس از آنها معاونان وزرا و بعد هم مدیران کلان اقتصادی افرادی بودند که قبل از این پستها عناوین شغلی به مراتب سطحیتری نسبت به پستهای مدیریتی کلان داشتند. البته قصد هیچ توهینی به آنها نیست و فرض را بر این میگذاریم که همه آنها زحمتکش و قابل احترام بودند اما مدیریتهای اجرایی بزرگ یا صندلیهای بزرگ اجرایی در حوزه مدیریت نباید به سادگی در اختیار افرادی قرار گیرد که به فرض تجربه مدیریت یک فروشگاه بزرگ را نیز نداشتند. پستهای مدیریتی کلان وظیفه تصمیمسازی را برعهده دارند؛ یعنی تصمیمگیری جزء کوچکی از این تصمیمسازیها محسوب میشود. وقتی مدیران فاقد توان لازم باشند طبیعی است که در حوزه اقتصاد و همه حوزههایی که زیرمجموعه توسعه هستند، تمام داشتههایی که طی چند دهه به دست آمده بود را از سر ناآگاهی و ناخودآگاه ویران کنند. دیدن این تصاویر و اتفاقهاست که نوشتن از مدیریت را به یک کار بسیار سخت تبدیل میکند. من گمان میکنم مشکل توسعه در ایران با عقلانیت برطرف میشود و این عقلانیت را مدیران باید به توسعه ایرانی تزریق کنند. مسئولان باید با خود قرار بگذارند و در یک دوره کوتاه چند ساله به خود تعهد بدهند که مدیران و تصمیمسازها را نه طبق رابطههای ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک، بلکه براساس ضابطههای عقلانی به ماموریت برای آبادانی بفرستند. آن وقت با شفافیت خواهیم دید در ایران دیگر مدیران افرادی نخواهند بود که بود و نبودشان فرقی نکند، آن وقت میتوان مثل توسعهیافتهها مدعی شد که توسعه در ایران نیز مثل آنها محصول مدیریت و مدیران توانا است.
نشریه: روزنامه فرهیختگان