بازار سياه، راه فرار از كنترلهاي دولتي
گفت وگو با ميلتون فريدمن
بازار سياه، راه فرار از كنترلهاي دولتي
مترجم: دکتر جعفر خیرخواهان
بخش نخست
شبکه تلویزیونی پی بی اس اين گفتوگو را با فريدمن درباره موضوعات مختلفی مثل رابطه آزادي با بازارهاي آزاد، منطق اقتصادي بازارهاي سياه، فريدريك هايك و جلسات مون پلرين، جان مينارد كنيز و بحران بزرگ، ریاستجمهوری نیکسون و ریگان، شیلی دوران پینوشه و اینکه در حال حاضر کجا ایستادهایم انجام داد.
را بازارهاي آزاد و آزادي تفكيكناپذير هستند؟
آزادي مستلزم وجود افرادی است كه از منابع در اختيار خويش به هر طريقي كه دوست دارند استفاده كنند. جوامع مدرن، وابسته به همكاري تعداد عظيمي از مردم هستند. پرسش اساسي اين است كه «چگونه ميتوان همكاري بدون زور و اجبار داشت؟» اگر نظام سیاسی و اقتصادی بر اساس برنامهريزي و هدفگذاري مركزي باشد، پس چارهاي جز اجبار نداريم. تنها راهي كه تاكنون كشف شده است تا افراد زيادي به صورت داوطلبانه با هم همكاري كنند نظام اقتصادی بازار آزاد است. به همين دليل است كه حفظ آزادي فردي بسيار اهميت مييابد.
ماركسيستها ميگويند مالكيت يك نوع دزدي است. به نظر شما چرا وجود مالكيت خصوصي براي حفظ آزادي تا اين حد حياتي است؟
چون تنها راهي كه ميتوانيد دانايي را آزادانه به سمت موردنظر خود هدايت كنيد كنترل داشتن بر داراييها است. اگر كنترلي بر دارايي خويش نداشته باشيد و كسي ديگر آنها را كنترل كند، پس او تصميم ميگيرد با آن دارايي چه كار كند و شما هيچ امكاني براي اعمال نفوذ بر آن نداريد. نكته جالب اين است كه در هر جامعهاي، دانايي فراواني موجود است. اما همان طور كه فردريك هايك تاكيد كرد، اين دانايي تكهتكه و پراکنده شده است. هركسي از اعضاي جامعه، صاحب بخشي از آن دانايي است. چگونه تكههاي پراكنده شده دانايي را با هم جمع كنيم؟ و چه كار كنيم كه نفع شخصي افراد در راستاي استفاده كارآ از آن دانايي باشد؟
پاسخ مالكيت خصوصي است. واقعيت بديهي اين است كه هيچ كس پول شخص ديگر را با همان دقتي كه صاحب پول خرج ميكند خرج نخواهد كرد. هيچ كس منابع متعلق به شخص ديگر را با همان كارآيي كه صاحب آن بهكار ميگيرد بهكار نخواهد گرفت. پس اگر جامعهاي خواهان رسیدن به حداکثر كارآيي و كارآمدي است اگر ميخواهيد از داناييها به مناسبترين نحو استفاده شود، مجبوريد مالكيت خصوصي را پياده كنيد.
منطق اقتصادي در پشت بازار سياه چیست و چرا شما بازار سياه را پديده مثبتي تلقي ميكنيد؟
بازار سياه يك راه خلاصي از كنترلهاي دولتي است. راهي است كه اجازه ميدهد بازار آزاد كار كند. يك راه فرار براي مردمي است كه خواهان كار و فعاليت هستند. شما خواهان معامله با من هستيد اما قانون اجازه چنين كاري را نميدهد و هر دوي ما ميدانيم اين معامله به نفع طرفين است. مهمترين واقعيت اساسي درباره بازار آزاد اين است كه هيچ مبادلهاي صورت نميگيرد مگر اين كه هر دو طرف سود ببرند. تفاوت اساسي بين اجبار دولت و اختيار بازارهاي خصوصي در اينجاست كه دولت با استفاده از اهرم زور ميتواند معاملهاي را جوش بدهد كه فرد الف سود كند و فرد ب زيان ببيند. اما در بازار آزاد اگر فرد الف و ب به توافق داوطلبانه ميرسند به اين خاطر است كه وضعيت هر دوي آنها بهتر ميشود. اين همان كاري است كه بازار سياه انجام ميدهد يعني محدوديتهاي مصنوعي و خودساخته دولتي را دور ميزند. البته بديهي است همه ما خواهان دنيايي هستيم كه همه از قوانين اطاعت كنند. اين واقعيت كه بازار سياه مستلزم نقض قوانين است حركتي خلاف خواست عمومي است. پس اين يك ويژگي نامطلوب بازار سياه است اما اين ويژگي ناشي از آن است كه ما قوانين بد داريم و هيچ كس اعتقاد ندارد اطاعت از هر قانوني يك اصل و غايت اخلاقي است. اگر به روند اطاعت و پذيرش قوانين در طی تاریخ نگاه كنيد، مثلا به مخالفت آگاهانه و وجداني طي جنگها، خواهيد ديد هر كسي ميپذيرد مقاطعي هست كه قانوني بالاتر از قانون وضع شده توسط قوه مقننه وجود دارد.
درباره فردريك هايك و جلسات مونت پلرين
آيا چيزي از خواندن كتاب «راهي به بردگي» هايك به ياد ميآوريد؟ آيا آن كتاب تاثيري روي شما گذاشت؟
بله بدون ترديد تاثیر فراواني گذاشت. اين كتاب بيانیه روشن و قاطعي از انديشههاي كاملا بنيادي بود. دادخواستي از عمق جان كه شخصيتي با احساسات شديد به نحوي عالي نوشته بود. به نظر من تاثير بسيار فراواني بر افكار كساني داشت كه توجه خاصي به اين قبيل مسائل داشتند. من از كساني كه سابقا ديدگاه متفاوتي داشتند و بعدا طرفدار بازارهاي آزاد و آزادي كسب و كار شده بودند سوال كردم چه چيز باعث تغيير نظرات آنها شده است. منظور من فقط اقتصاددانها نيست بلكه مردم عادي كه اكثرا سوسياليست يا طرفدار كنترل دولتي بودند و به سمت بازارهاي آزاد برگشتند. دو نام دائما تكرار ميشد: كتاب «راهي به بردگي» هايك و كتاب «غول با شانههاي بالا انداخته» و ساير كتابهاي آين رند.
در سال1947 به نخستين همايش مون پلرين فردريك هايك دعوت شديد. چرا؟
خوب من ابتدا به واسطه برادر خانمم آرون ديركتور به همايش دعوت شدم. او اقتصادداني بود كه در دانشگاه شيكاگو تدريس ميكرد و هنگامي كه كتاب راهي به بردگي هايك به ناشران آمريكايي تحويل داده ميشد يكي پس از ديگري آن را رد ميكردند. سرانجام اين كتاب را انتشارات شيكاگو منتشر کرد و دخالت ديركتور در اين قضيه بيتاثير نبود. او در آن ايام در واشنگتن بود اما مدير انتشاراتي را ميشناخت و رابطه نزديكي با فرانك نايت داشت كه استاد دانشگاه شيكاگو بود و به اين ترتيب آرون نقش قابل ملاحظهاي در انتشار کتاب راهي به بردگي در آمريكا داشت. او همچنين در مدرسه اقتصاد لندن درس خوانده بود و در آنجا هايك را ديده بود. آرون از جمله كساني بود كه هايك هنگام بررسي برگزاري نشستهاي مون پليرين با وي در تماس بود. و به اين ترتيب آرون، گروهي از دانشگاه شيكاگو را برای جلسات مون پلرین سازماندهي کرد شامل من، جورج استيگلر، فرانك نايت و خود آرون.
چه نوع افرادي در آنجا جمع ميشدند و هدف اصلي همايش چه بود؟
هدف اصلي همايش كاملا روشن بود. اعتقاد هايك و ساير كساني كه به همايش پيوستند اين بود كه آزادي با خطر جدي مواجه است. در سالهاي جنگ جهاني دوم، تمام دولتها براي سازماندهي اقتصاد، اتكاي شديدي به دولت پيدا كردند و همه منابع توليد به سمت اهداف نظامي و تسليحاتي جابهجا شد. هركسي كه از دوران جنگ بيرون آمد اين اعتقاد عمومي را پيدا كرد كه برنامهريزي مركزي اثربخش است. جنگ باعث تقويت مدل شوروي شد. چپها بهطور خاص و روشنفكران بهطور عام در انگليس و آمريكا يا فرانسه، تجربه شوروي را آزمايشي موفق از برنامهريزي مركزي تفسير ميكردند. به اين ترتيب جنبشهاي قوي به نفع برنامهريزي راه افتاد. در انگلستان يك سوسيالست (كلمنت اتلي) در انتخابات برنده شد. در فرانسه برنامهريزي ارشادي پياده شد. هايك و ديگران در اطراف جهان احساس كردند آزادي به قربانگاه ميرود و با چرخش جهان به سمت برنامهريزي، يك جريان فكري راه انداختند تا آن جنبش را خنثي كنند. مضمون «راهي به بردگي» اين بود. به واقع انجمن مونت پلرين سعي ميكرد تا راهي به بردگي را خنثي كند. پرچمدار نهضتي شود كه راهي به آزادي را هموار سازد. در مورد شركتكنندگان، اكثر آنها اقتصاددان و تاريخدان بودند و معدودي روزنامهنگار و سرمايهدار. كساني كه به رغم جريان كلي روشنفكري به سمت سوسياليسم، باورهاي خويش به بازارهاي آزاد و آزادي سياسي و اقتصادي را حفظ كردند.
نقش هايك در اين جلسات چه بود و از نظر شخصيتي چگونه فردي بود؟ اين بايد نخستين باري باشد كه وي را ميديديد؟
نه من قبلا هم وي را ديده بودم زماني كه براي سخنراني درباره راهي به بردگي به آمريكا آمد. هايك در این جلسات نقش اول را داشت. او مسووليت جلسات را عهدهدار بود و سازماندهي ميكرد. او تعيين ميکرد چه اشخاصي به جلسات دعوت شوند. او در تامين و تخصيص پول مورد استفاده براي جلسات كه بخش اعظم آن از منابع سوئيسي ميآمد كمك ميكرد. به همين دليل جلسات در سوئيس برگزار ميشد. او در سخنراني افتتاحيه آنچه را در ذهن داشت به سايرين منتقل كرد. او همراه با چند نفر ديگر، دستور كار جلسات را تهيه و بر برخي نشستها نظارت ميكرد. در مباحثات مشاركت كرده و حضور موثري از آغاز تا پايان داشت. برخي از اين مباحثات داغ و هيجاني ميشد. به نظر يك بار لودويگ فون ميزس
به شدت عصباني شد. بله همين طور است. در وسط مباحثهاي راجع به توزيع درآمد، در جايي كه به ندرت يك سوسياليست و برابرخواه يافت ميشد، كساني مثل ليونل رابينز، جورج استيگلر، فرانك نايت و خود من، ميزس بلند شد و گفت «همه شما يك مشت سوسياليست هستید» و بيدرنگ از اتاق خارج شد. البته ميزس انديشههاي قوي داشت ولي تا حدودي تحمل اختلاف نظر را نداشت.
از ويژگيهاي شخصي هايك بگوييد.
هايك شخصيت دوستداشتني و يك روشنفكر خالص بود. او علاقه جدي به حقيقت و درك آن داشت. او از اين نظر كاملا با ميزس تفاوت داشت. او اختلاف نظر را ميپذيرفت و خواهان بحث كردن، دليل آوردن و مجادله بود. او رفیق بافرهنگ و سرزنده در هر فرصتي بود. بدون ترديد وي شخصيت اصلي در تمام جلسات مون پلرين براي سالهاي بسياري بود.
درباره جان مينارد كنيز
جان مينارد كنيز چه تاثيري روي شما گذاشت؟
مثل ساير افراد، من كتاب «نظريه عمومي اشتغال بهره و پول» وي را خوانده بودم. البته قبل از آن ساير آثار كينز را مطالعه كردم و به نظرم يكي از بهترين كتابهاي وي كه در 1924 منتشر شد «رسالهاي درباره اصلاحات پولي» بود كه واقعا معتقدم در بلندمدت، بهتر از كتاب «نظريه عمومي» است كه سالها بعد منتشر شد. در سالهايي كه دانشجو بودم كتاب «نظريه عمومي» انتشار يافت و همه درباره آن صحبت ميكردند و بخشي از فضاي عمومي جامعه بود. سالها گذشت و در فرصتي به يادداشتهايي كه در زمان اشتغال در وزارت خزانهداري نوشته بودم مراجعه كردم و متوجه شدم بيش از آنچه فكر ميكردم كينزين بودهام. تاثير وي بر من مثل هر كس ديگر، تاكيد برسياست مالي و بيتوجهي به سياست پولي و مقدار پول بود.
آيا تماس شخصي با كينز داشتهايد؟
با كنيز تنها تماسي كه داشتم براي تحويل يك مقاله در اكونوميك ژورنال بود كه او سردبير نشريه بود و مقاله را نپذيرفت و رد كرد. به غير از اين هيچ تماس شخصي با وي نداشتم.
دليل رد كردن مقاله چه بود؟
مقاله به انتقاد از موضوعي مربوط ميشد كه پيگو استاد در لندن و كمبريج نوشته بود. كينز به من نوشت كه مقاله را به پيگو نشان داده است و او تصميم گرفته است آن را رد كند. مدتي بعد مقاله در كوارترلي ژورنال آف اكونوميكس چاپ شد و پيگو جوابيهاي برآن نوشت.
چه زماني از نظریات كينز فاصله گرفتيد و چرا؟ نخستين ترديدهاي شما درباره چه بود؟
كوتاه زماني پس از جنگ جهاني دوم كه به دانشگاه شيكاگو آمدم و در مورد پول و رابطه پول با ادوار تجاري كار كردم. در آن زمان از بررسي آمار و واقعيات نتیجه گرفتم با آنچه تئوري كينز ايجاب ميكند تناقض دارد.
چه چيزهايي را بررسي كرديد كه دريافتيد تئوري كينز بيمعني است؟
بايد تاكيد كنم كه به اعتقاد من كينز اقتصاددان بزرگي بود. تئوري خاص او در كتاب «نظريه عمومي» يك تئوري درخشان و دلربا است. تئوري كه با استفاده از كمترين عبارات، مطالب فراواني ميگويد. پس اين تئوري توان بالقوه بالايي دارد. و همه ميدانند پيشرفت تمام علوم از طريق كساني حاصل شده كه فرضياتي پيشنهاد كردند. سپس اين فرضيات با واقعيات آزمون شد و رد گرديد و با فرضيات بهتري جايگزين شد و به نظر من تئوري كينز يكي از مولدترين فرضيات بود، فرضيهاي اصيل و بسيار عالي. البته هنگامي كه در معرض آزمون با واقعيات قرار گرفت ناسازگاري آن مشخص شد. از اين جهت من انتقادي به كينز ندارم. به عنوان يك اقتصاددان، او را تحسين ميكنم. اما در صحنه سياسي، قضيه فرق ميكند.
اينك مساله اساسي اين است كه در تعيين مسير كوتاهمدت اقتصاد كدام متغير مهمتر است؟ سرمايهگذاري يا مقدار پول؟ سياست مالي يا سياست پولي؟ واقعيات اقتصادي ثابت كرد كه فرضيه وي درست نيست و مقدار پول نقش مهمتري از سرمايهگذاري دارد. تفاوت اساسي بين كينزينها و پولگرايان در تعيين اين مساله است كه براي درك حركات كوتاهمدت اقتصاد، کداميک از دو متغیر جريان سرمايهگذاري، مقدار پولي كه صرف سرمايهگذاريهاي جديد ميشود، يا جريان پول، مقدار پول در اقتصاد، مهمتر است. منظور از مقدار پول، پول نقدي كه افراد در جيب حمل ميكنند و سپردههايي كه در بانك گذاشتهاند و با چك برداشت ميكنند. مقدار پول از طريق سياست پولي كنترل ميشود. از طرف ديگر جريان سرمايهگذاري را افراد خصوصي كنترل ميكنند اما دولت نيز از طريق سياست مالي، مالياتستاني و هزينه كردن، براقتصاد كنترل دارد. استدلال اصلي كينزينها اين بود كه ابزار تاثيرگذاري بر كل اقتصاد، درآمد ملي، اشتغال و غيره، سياست مالي دولت است. درحالي كه پولگرايان مقدار پول و سياست پولي را مهم ميدانند. هنگامي كه سياست پولي و مالي در يك جهت حركت كنند نميتوان گفت كدام مهمتر هستند. اما اگر به دورههايي نگاه كنيم كه سياست مالي در يك جهت و سياست پولي در جهت ديگر حركت كردهاند همواره اين سياست پولي بوده است كه وقايع را تعيين ميكرده است. ركورد تورمي دهه1970 باعث شد تا نظر اقتصاددانان و مردم عادي تغيير كند چون به نظر كينزينها، در اين دوره كه سياست مالي انبساطي حاكم بود بايد رونق عظيمي در اقتصاد اتفاق ميافتاد اما در عوض دو چيز همزمان اتفاق افتاد كه از ديد كينزينها غير ممكن بود: ركود در اقتصاد با بيكاري بسيار بالا و نيز تورم با قيمتهاي به سرعت رو به افزايش. ما از قبل پيشبيني چنين وضعيتي را كرده بوديم و به محض اتفاق افتادن، مردم به سمتي توجه كردند كه قبلا بيمعني و چرند ملاحظه ميكردند.
آيا ركود تورمي پايان دوران كينزينها بود؟
ركود تورمي در پايان دوران كينزين طبيعي بود. اما در حال حاضر ظاهرا اصطلاح «كينزين» هر چيزي كه بخواهيد معني ميدهد و بنابراين كينزين جديد داريم. اما با ركود تورمي، آن وپژگي خاص به پايان رسيد.
شما گفته بوديد آنچه واقعا باعث بحران شد اشتباهات دولت بود. با نگاه به گذشته، علت واقعي بحران را چه ميبينيد؟
بايد بين وقوع ركود در 1929 و تبديل ركود به يك فاجعه بزرگ اقتصادي تفاوت بگذاريم. ركورد يك مرحله از ادوار تجاري معمولي است. ما طي صدها سال ركودهاي مكرري داشتيم. اما آنچه اين ركود را به يك بحران بزرگ تبديل كرد سياست بد اقتصادي بود. نظام فدرال رزرو تاسيس شد تا از آنچه كه عملا اتفاق افتاد جلوگيري كند. يعني بانكها بسته نشوند و بحران بانكداري به وجود نيايد. اما در اين نظام، بدترين بحران بانكداري در تاريخ آمريكا را تجربه كرديم.
مثال ديگري به این خوبی نميتوان پيدا كرد كه اقدامات دولتي دقيقا عكس آنچه دولت انتظار داشت را نتيجه داده باشد. در آن حادثه، فدرال رزرو سياستهايي را دنبال كرد كه به كاهش حجم پول به ميزان يك سوم منجر شد. يعني در برابر هر 100 دلار حجم پول در 1929، در دوران بحران يعني سال 1933، فقط 65 يا66 دلار پول وجود داشت. با توجه به سقوط فوقالعاده نظام بانكداري، ورشكستگي يك سوم بانكها و نابود شدن پسانداز ميليونها نفر، چنين كاهشي در حجم پول كاملا غير ضروري بود. در تمام آن سالها فدرال رزرو قدرت و دانايي توقف بحران را داشت اما سياستمداراني وجود داشتند كه مانع اقدام مناسب فدرال رزرو ميشدند. بنابراين به نظرمن، اشتباه سياستگذاري باعث وقوع بحران بزرگ شد.
چگونه بحران بزرگ، زندگي و برنامه شغلي شما را تغيير داد؟ شما قصد داشتيد يك محاسب آمار بيمهاي شويد اما در عوض يك اقتصاددان شديد.
من فكر نميكنم درك آن خيلي مشكل باشد. سال 1932 بود و 25درصد نيروي كار آمريكا بيكار بودند. مساله اصلي من با دنيا مشكل كميابي در ميانه فراواني بود. مردمي كه از قحطي جان ميدادند در حالي كه منابع استفادهنشدهاي وجود داشت. مردمان صاحب مهارتي كه اجبارا بيكار ماندند. اگر شما يك دانشجوي 19 ساله بوديد كدام شغل برايتان مهمتر بود، محاسبه نرخ مناسب براي بيمهنامه عمر، يا تلاش براي درك و فهم اين مساله كه چگونه دنيا را از چنين گرفتاري نجات دهيد.